به وبلاگ armond2012 خوش امديد
دانلود/نرم افزار/فيلم/اهنگ/جوك و...

 

سامان که فکر ميکرد مهسا همون مهساي قديمه در اين باور که با خوندن اس ام اس بهش زنگ ميزنه.اما بي خبر از اينکه مهسا خطشو عوض کرده و توي اين دو ماه سامان نميدونسته.هرچه منتظر شد اما خبري از زنگ يا جواب نشد.
تصميم گرفت بره سراغ داداش مهسا و همين کارو هم کرد.از اونجايي که رضا(داداش مهسا)از سامان خوشش نمي اومد زياد با هم رابطه ي  خوبي نداشتند.ولي سامان بايد ميفهميد.بايد ميفهميد اون مرد غريبه کيه که اومده بود دنبال مهسا.
وقتي رسيد جلو مغازه رضا ترس داشت اما رفت داخل ...

 

سلام اقا رضا.
عليک
خوبيد؟
کاري داشتي اين موقع صبح امدي اينجا؟
راستش...اومدم يه سوال بپرسم.
خوب بپرس.
راسته که دوست شما اومده خواستگاري مهسا؟
اولا مهسا نه و مهسا خانوم.دوما اره.چطور؟شما که دو ماه پيش توافق کرديد که از هم جدا شيد.پس ديگه نبايد به کار هم کاري داشته باشيد.مگه قرار نشد همديگرو فراموش کنيد؟
چرا ولي...
ولي چي؟
مهسا خودش راضيه؟
اره.راضيه که جواب مثبت داده .
همين که شنيد جواب مثبت داده انگار دنيارو روي سرش خراب کردن.
حس کرد پاهاش شل شده.
رضا ادامه ميداد و سامان به فکر حرفاي مهسا بود که گفته بود مگر اينکه بميرم با کسي جز تو ازدواج کنم.

در بين حرفهاي رضا شنيد که 5 ماه ديگه هم اول بهارعقدشونه.
فهميدي چي گفتم؟ديگه مهسا فراموشت کرده.کاري نکن اوضاع خراب شه.تو هم به فکر يه دختر ديگه باش.
خوش امدي.
سامان بدون گفتن چيزي از مغازه داشت ميرفت که يه دفعه رضا گفت:راستي اگه ببينم مزاحم مهسا شدي زندگيتوسياه مي کنم.باباتم که راضي نيست .اگه مهسارو دوست داري پس بزار بره دنبــــــــال
 زندگيش.حرفاي رضا براش مهم نبود.فقط داشت به مهسا فکر ميکرد. رو به آسمون نگاه کرد و توي دلش گفت :خدايا.مهساي من وقعا داره ازدواج مينکه؟واقعا به اين زودي فراموشم کرد؟امکان نداره..
باورش نميشد.نميتونست باور کنه.رفت و توي ماشين نشست.گوشيشو برداشت و شماره ي مهسارو گرفت.اما چيزي جز خاموش بودن موبايل مهسا نشينيد.
ماشين رو روشن کرد و رفت.اما کجا؟کجا بايد ميرفت.هرجاي اين شهر خاطره اي بود براي سامان.به صندلي جلو نگاه کرد.جاي خالي مهسا رو خيلي حس کرد.

                                


ياده اون لحظه هاي زيبا که با مهسا داشت.هنوزم بوي مهسا رو حس ميکرد..
آهنگ داشت پخش ميشد و انگار خواننده هم حرف دل سامان رو مي خوند.
باورم نميشه که چشمات بره مال ديگرون شه..با غريبه آشنا شه با غريبه مهربون شه..
اين اهنگ و گوش ميدادو داغ دل شکستش تازه تر ميشد.
از شدت ناراحتي و عصبانيت داد ميزدو ميگفت:چرا بي معرفت؟چرا آخه؟مگه چي کم داشتم؟ما روز آخر حتي خداحافظي هم نکرديم؟چه جوري دلت اومد؟چه جوري بي انصاف..
همين جوري تا ساعت 8 و 9 شب تو خيابون ها  ميچرخيد تا اينکه  ساناز بهش زنگ زد.
بله؟
سلام.سامان کجايي؟امروز عصري مهسا اومد اينجا.يه چيزايي داد به منو رفت.اون موقع خواستم بهت زنگ بزنم مهسا نذاشت.فقط گفت ايناروقتي اومدي بدم بهت.
خوب چي هست؟نمي دونم.بازش نکردم.سامان بلافاصله رفت خونه.قلب پاک و مهربونش تند تند ميزد..
چيزايي که مهسا به ساناز داده بودو گرفت رفت تو اتاقش.استرس داشت.سريع بسته رو  باز کرد.چيزيو که ديد دل شکسته و داغونشو خوردتر کرد.تموم کادوها و يادگاريهايي که تاحالا
سامان به مهسا داده بود بود پس فرستاده بود.به همراه يک نامه.دلش نمي خواست نامه رو باز کنه.اما باز کرد.
سلام سامان عزيزم...

صفحه قبل 1 صفحه بعد
موضوعات
پيوندها
  • عنوان لینک
  • ****lip2lip****
  • دنیای من وطنم
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان به وبلاگ armond2012 خوش امديد و آدرس armond2012.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 35
بازدید ماه : 401
بازدید کل : 31289
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1



javahermarket

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید